نقدی بر خط سیاسی محسن حکیمی
و
توجیهات جدید فعالین کمیته های کارگری
خسرو دانش

در میان گرایشات موجود در "کمیته های کارگری" داخل کشور، گرایش محسن حکیمی ظاهرا کارگری ترین گرایش بنظر میرسد، اما باطنا و اثباتا ضد کارگرترین گرایش سیاسی در میان آنهاست. گرایش محسن حکیمی بعنوان مترجم کشور(؟!) عموما به گرایش و خط کارگر کارگریستی یا کارگر پناهی و یا خط پنج معروف شده است. برخلاف تصور افراد در جنبش چپ سوسیالیست، تفاوت میان خط پنج موجود اوایل انقلاب با خط کنونی محسن حکیمی از زمین تا آسمان است. خط پنج اوایل انقلاب اوج مرتاضگری، ایدئولوژیسم و نگرش مکتبی چپ سنتی بود. شاخه ای از چپ سنتی آنچنان از طبقه ی کارگر یک تقدس شبه مذهبی ساخته بود  که دلش نمی آمد این طبقه ی مقدس حتی بعد از انقلاب سوسیالیستی از بین برود و در نتیجه بقای این طبقه ی مقدس را استراتژی خود ساخته بود. برنامه اش بر این مبنا بود که  بعد از انقلاب سوسیالیستی "گناه" است این طبقه ی مقدس از بین برود و بهتر است دیگر اقشار جامعه هم به کارگر یدی تبدیل شده و دارای دستهای پینه بسته شوند. لذا سوسیالیسم این خط کارگر کارگریستی بر محور تبدیل همه ی افراد جامعه به کارگر یدی (کارگر مقدس) و محو کار فکری بود. در واقع نوعی   سوسیالیسم مکتبی مبتنی بر فقر یکسان همه ی آحاد جامعه بود (تبدیل شدن همه ی افراد به کارگری یدی با دستان پینه بسته) و با حقوق یکسان. شیوه ی کار این گرایش در میان طبقه ی کارگر چنین بود که روشنفکران کمونیست باید از شغل اصلی خود دست کشیده و به کارخانه رفته و با کار کردن و پینه بستن دستانشان، کارگریزه یا پرولتریزه بشوند. از نظر این خط فقط چنین "پراتیک"ی میتوانست مانع از به انحراف کشیده شدن قشر متزلزل روشنفکر کمونیست (که از این نظر دارای خاستگاه طبقاتی خرده بورژوایی بودند) در مسیر مبارزه ی طبقاتی باشد. با توجه به این متد و استراتژی، خط پنج اوایل انقلاب اوج تکامل تقدس گرایی طبقاتی، ایدئولوژیسم،  نگرش مکتبی چپ سنتی و کمونیسم ایدئولوژیک بود، که اساسا با خط محسن حکیمی متفاوت بود.
اما در بطن سرمایه داری بازار ازاد غرب بعد از انقلاب اکتبر برهبری لنین، یک گرایش ضد کمونیستی از متفکرین سرمایه داری بازار آزاد شکل که گرفت که بر بستر و زمینه ی بقایای گروههای تروتسکیستی بوجود آمد. این گرایش ضد کمونیستی و ضد حزبی هم اکنون در عرصه ی سیاسی در مکتب نئوکنسرواتیسم نمایندگی میشود که دچار بحران و بن بست گردیده است. چنین گرایش سیاسی در میان بورژوازی بازتاب و بازتولید خود را از نظر تئوریک، در چپهای پست مدرن یا پسامارکسیست باز یافت، که یکی از نمونه های آن مکتب فرانکفورت بود. در اصل نحوه ی نقد سرمایه داری بازار آزاد از کمونیسم و بویژه کمونیسم مکتبی بعد از مارکس بود. نقدی که معتقد بود در شوروی طبقه به حکومت نرسیده، بلکه یک حزب فرقه ای و ایدئولوژیک بر سرکار آمده است. لشکر شکست خوردگان چپ سنتی اوایل انقلاب در دوره ی فروپاشی کمونیسم اردوگاهی و در فضای آنتی کمونیستی جهانی بورژوازی عمدتا بزیر پرچم دروغین دمکراسی غربی رفته و کمونیسم سنتی قبلی خود را در مکتب پست مدرنیسم غسل تعمید دادند تا به یک چپ پست مدرنیستی تبدیل شود. همانطوریکه در درون رژیم هم  متفکرین دوخردادی مثل عبدالکریم سروش، اکبر گنجی در آندوره ایدئولوژی اسلامی خود را از صافی ایدئولوژی پست مدرنیسم گذرانده و به یک رنسانس و پروتستانیسم اسلامی نایل آمدند و هم اکنون از طرفداران پروپا قرص دمکراسی شده اند. محسن حکیمی  بعنوان یک مترجم و امثال وی نیز از ثمره های این تحول ضد کمونیستی بورژوایی هستند که از زاویه ی ایدئولوژی پسامدرنیستی به نقد و نفی کمونیسم بعد از مارکس نشسته اند. اصلیترین مشکل اینها این است که بهر نحوی شده عنصر حزب کمونیست را از صفوف طبقه ی کارگر بزدایند تا این طبقه، بی رهبر بماند و تکیف تشکلیابی "ضد سرمایه داری و سراسری" خود را خود به انجام رساند. البته این ظاهر قضیه است چون همین خود اگاهی(؟!) ضد حزبی و ضد کمونیستی بالاخره نقطه ی شروعش را از یک مترجم غیر کارگر بنام محسن حکیمی شروع کرده و آنرا بعنوان خود آگاهی طبقاتی کارگر بدرون این طبقه برده است. لذا محسن حکیمی زمانی فرصت طلبی سیاسی و بورژوایی خود را لو میدهد که با وجود تجویز ادعا و تز"طبقه ی کارگر در بطن مبارزه ی طبقاتی خود به اگاهی طبقاتی میرسد و لازم نیست کمونیستهای فرقه ای مثل لنین و حتی خود مارکس! آنرا بدرون طبقه ببرند" (نقل بمعنی از تزهای محسن حکیمی). بنابر این همان ابتدا تناقض بزرگ محسن حکیمی رو میشود و ایشان عملا نقش تئوریسین فرقه ای طبقه ی کارگر را برای بردن خودآگاهی طبقاتی بدرون این طبقه بازی میکند. در صورتیکه طبق متد "ضد فرقه ای" جناب محسن حکیمی، ایشان نباید این آگاهیها را به طبقه میداد و اجازه میداد خود کارگر در متن مبارزه ی طبقاتی خود به این تئوریها بعنوان خود آگاهی طبقه برسد. مرحله ی دوم امر تشکل یابی کارگر بدست خود و بعنوان امر خود است که محسن حکیمی این روال طبیعی را نیز با دخالت دادن خود بعنوان یک مترجم بهم میزند و عملا رهبر سازماندهی تشکیلاتی طبقه میشود و این تناقض دومی ایشان است که لو میرود. بعد از این مراحل، محسن حکیمی عملا نقشی را مرحله بمرحله بازی میکند که بورژوازی پست مدرن، نئوکنسرواتیو، تاچریسم و ریگانیسم با پرچم "سود سود و بازهم سود" دنبال ميکند. بهمین دلیل در این مرحله محسن حکیمی با نفی حرکت و تشکل سندیکایی و اتحادیه ای مبارزات اقتصادی طبقه را نیز محکوم کرده و تا بحال حمایتی نیز از آنها نکرده است. چراکه اساسا معتقد است تنها چهارچوب حرکت طبقه در "تشکل ضد سرمایه داری و سراسری طبقه کارگر ایران" برهبری محسن حکیمی ست که نتیجه میدهد. منصور حکمت در بحثهای کارگری خود تاکید میکرد که مشکل ما این نیست که دچار "اکونومیسم" بشویم، اتفاقا مشکل این است که بمبارزات اقتصادی طبقه ی کارگر کم اهمیت بدهیم. محسن حکیمی با استراتژی و مطلق کردن ایجاد تشکل سراسری ضدسرمایه داری عملا دست طبقه را از مبارزه ی اقتصادی بریده و ارزشی به حرکتهای اخیر رانندگان شرکت اتوبوسرانی تهران در ایجاد سندیکا و اتحادیه قائل نیست و آنرا با سندیکالیسم و تردیونیونیسم یکی میداند. از یک طرف مبارزه ی اقتصادی کارگر را مبارزه ای ضد سرمایه داری میداند و از طرف دیگر با نفی سندیکا و اتحادیه کارگری آنرا جزو سندیکالیسم محسوب میکند. با این اوصاف عملا به این نتیجه میرسیم که اینهمه سرو صدای محسن حکیمی بخاطر پر کردن توبره ی تازه دوخته ی خودش است و چون مبارزه ی اقتصادی سندیکای رانندگان اتوبوسرانی در تشکل سراسری ضد سرمایه داری وی انجام نپذیرفته لذا مهر باطل از جانب ایشان میخورد. از نظر وی ایجاد تشکلهای کارگری امر خود کارگران است (البته برهبری محسن حکیمی!!!) و تا زمانیکه طبقه تشکل سراسری ضد سرمایه داری خود را بدست خود (در واقع بدست محسن حکیمی) نساخته است هر مبارزه ی این طبقه با کمک دیگران ارزشی نداشته و از جانب وی مهر باطل میخورد. از نظر وی طبقه زمانی از شر سرمایه داری و کارمزدی رها میشود که کل طبقه در تشکل سراسری ضد سرمایه داری متشکل شده و بتدریج در چهارچوب این تشکل به خود آگاهی طبقاتی برسد و ظاهرا ایشان مثل اینکه تا بحال توانسته اند تقریبا سه هزار نفر را با ترسیم جدول بندی روی کاغذ و صفحه ی کامپیوتر و گرفتن امضاء از انها در تشکل سراسری خود بسیج کنند که بدست خود طبقه باید ساخته میشد!!! خلاصه با این حساب فکر میکنم دو سه قرن تمام ساختن این تشکل سراسری بدست خود کارگران، البته با وساطت محسن حکیمی، طول بکشد که زحمت گرفتن امضای سه هزار نفر انرا محسن حکیمی مترجم بر خود هموار نموده است.  فکر میکنم این قضیه بی شباهت به روز موعود ظهور امام زمان نباشد!
در کل ایدئولوژی حاکم بر خط سیاسی محسن حکیمی بر محور منافع سرمایه ی بزرگ و فراملیتی نئولیبرالی (با حمایت سیاسی جناح نئوکنسرواتیو دولتهای پیشرفته ی غرب) و با توسل جستن به مکتب پست مدرنیسم و پسامارکسیسم ساخته شده است، بنابر این هرچه این جناح ورشکسته تر میشود خط سیاسی محسن حکیمی هم دچار ورشکستگی سیاسی شده و در این راستا هر چه بیشتر خواهد شد. در کل مرکز ثقل خط کارگر کارگریستی محسن حکیمی نفی نقش و موجودیت احزاب کمونیستی و عنصر پیشرو کمونیست در هدایت و رهبری جنبشهای کارگری و در کل مبارزات طبقه ی کارگر بوده و از طرف دیگر بعد از خلع سلاح طبقه ی کارگر و جنبشهای کارگری در این رابطه و در نهایت ایجاد نفرت و بدبینی بین کمونیستها و کارگران، در صدد این است که با قرار دادن پیش شرط غیر واقعی و غیر ممکن ایجاد تشکل سراسری ضد سرمایه داری و سازماندهی کل طبقه در آن، طبقه ی کارگر و فعالین آنرا در راستایی قرار دهد که نیل به آن از محالات باشد. هدف خط محسن حکیمی وارد کردن فعالین طبقه ی کارگر در یک دور بیهوده و بی ثمر است و به این علت بر خلاف ادعای خود، ضد کارگری ترین حط سیاسی در جنبش کارگریست.
جالب اینجاست که این ورشکستگی سیاسی خط حکیمی مضافا در چهارچوب "کمیته های کارگری" موجود چپ سنتی ست که خود مدتهاست به بن بست رسیده و نتوانسته کاری اساسی در خارج از جنبش کارگری به پیش ببرد (البته جدا از آثار مثبت جانبی این تشکلها در بعضی از موارد که ما در این نوشته قصد انکار آنرا نداریم) و در واقع میشود بن بست در بن بست.  کمیته هماهنگی یکی از این کمیته های کارگریست که  اخیرا خط محسن حکیمی به گرایش در اقلیت آن تبدیل شده و برای رهایی از این بن بست هر دو گرایش اساسنامه های جدید ارائه داده اند و از این پدیده بعنوان بحران در کمیته ی هماهنگی نام میبرند و هرکدام دیگری را عامل بحران میداند. در این میان آلترناتیو محسن حکیمی این است که بجای این کمیته ها باید تشکل سراسری ضد سرمایه داری بدست خود کارگران ساخته بشود (البته به رهبری خود وی) و این کمیته ها از نظر وی فرقه ای بوده اند. لابد بخاطر اینکه خط خودش به اقلیت رسیده است! و اما اصل قضیه چیست؟ اصل قضیه این است که محسن حکیمی بعنوان نماینده ی گرایش کارگریستی (به معنی منافع طبقه ی کارگر از زاویه ی نگرش بورژوازی معاصر و نه به معنی منافع کارگر از زاویه ی نگاه بخشی از چپ سنتی) در دوره ی حیات سیاسی خود در بطن کمیته های کارگری چپ سنتی(که بحث آن در نوشته های قبلی مطرح شده است) نتوانست بازی خوبی برای خط خود انجام داده و بمرور با رشد جنبش کارگری در مراکز کارگری و کارخانه ها به بن بست کامل رسید. این بن بست صرفا بن بست خط محسن حکیمی نبود، بلکه بی افقی و سنتی بودن و در نتیجه توقف سیاسی کل کمیته های باصطلاح کارگری بود و کل این حرکت دیگر بیش از این نمیتواند دوام بیاورد.
و اما برای رهایی از این بن بست تنها راهی که مانده این است که کمیته های کارگری باید با باز تعریفی درست از پراتیک کمونیستی کارگری در بطن جنبش کارگری به یک افق و استراتژی درست تکیه کرده و حرکتی نوین را شروع کنند. اصلیترین مشکل این کمیته ها این است که در محیط کار و زیست طبقه ی کارگر ایجاد نشده و در نتیجه به یک حرکت مصنوعی جدا از جنبش کارگری تن داده است. به همین دلیل همواره در یکسری مشکلات بی ثمر اساسنامه ای و روشنفکری از نوع چپ سنتی گرفتار آمده است. تلاش و افق هر دو گرایش اکثریت و اقلیت کمیته ی هماهنگی در این است که در صدد برآمده اند طبقه ی کارگر را در یک تشکل واحد یا ائتلافی به وحدت برسانند. اما اصلیترین ایراد این افق این است که طبقه ی کارگر و فعالین آن در متن مبارزه برای مطالبات خود در کارخانه و یا هر مکان دیگری که محیط کار وی باشد، فرصت و امکان طبیعی و واقعی را مییابد تا تشکل مربوط به آن مطالبات را ایجاد کند. لذا صرف مطرح کردن ایجاد تشکل سراسری ضد کارمزدی یا هر تشکل کارگری دیگر مثل شورا یا سندیکا و یا اتحادیه خارج از محیط کار یک تشکل خیالی و غیر واقعی بوده و هرگز ساخته نخواهد شد. چون خارج از محیط کار کارگر مطالبه ای وجود ندارد و در نتیجه تشکل ساخته شده با امضاء کارگران دیگر یک تشکل حاشیه ای، روشنفکری و محفلی و در نتیجه مصنوعی و فاقد کارآیی خواهد شد. اخیرا در مقابل بحثهاییکه در چندین شماره ی نشریه ی حزب بعمل آوردیم از طرف فعالین این کمیته ها توجیه و جواب ظاهرا قانع کننده ای به بحثهای مطرح شده ی ما داده شده است و آن این است که از طرف بعضی از این دوستان مطرح شده است که طبقه ی کارگر بدلیل جو سرکوب داخل کارخانه و سرکوب رژیم و بگیر و ببندهای آن قادر به ایجاد تشکلهای کارگری در کارخانه نیست، لذا کمیته های کارگری خارج از کارخانه بهترین پاسخ به نیازهای امروز جنبش کارگری و مناسبترین شکل تشکل نسبت به این وضعیت و یک خلاقیت مناسب و زیرکانه است. در جواب این نوع توجیه باید گفت که اولا کمیته های موجود بدلیل غیر طبیعی بودن حرکت خود و نیر نداشتن ساختار کاملا کارگری از نظر شغل افراد عضو آن، بیشتر تحت ضرب پلیس قرار میگیرند تا تشکلهای طبیعی کارگران در داخل مراکز تولیدی و کارگری. دوما نحوه ی فعالیت این کمیته ها نشان از این دارد که عملا این تشکلها بصورت مخفی و نیمه مخفی فعالیت می کنند و حتی برنامه ی سایتهای خود را از مکانهای مختلف به روز میکنند و قادر نیستند جلسات خود بطور علنی در میان مردم برگزار کنند و ناچارا به پشت کوهها و گلگشتها پناه میبرند. این اوضاع تقریبا محتوا و قالبی شبیه گروههای چپ سنتی را به این کمیته ها تحمیل کرده و بهمین علت هم بغیر تاثیر جنبی نتوانسته اند  نمونه ای از یک جنبش و حرکت کارگری تعیین کننده ای را سازمان دهند و به پیش ببرند و در کل از نظر شیوه ی کار و ساختار سازمانی در نهایت بیشتر شبیه گروههای چپ سنتی گردیده اند تا تشکلهای کارگری. اما مهمترین مسئله در این است که کمونیسم کارگری به این علت معتقد به ایجاد تشکلهای کارگری در درون کارخانه و بر بستر جنبش کارگری درون کارخانه هستند که طبقه ی کارگر در چنین مسیر غیر کاذب به خود آگاهی طبقاتی رسیده و از نظر کیفی رشد مییابد و اگر قرار بر این باشد که طبقه ی کارگر ایجاد تشکلهای کارگری را به خارج از کارخانه و به عده ای از فعالین کارگری بسپارد هرگز نخواهد توانست به یک طبقه ی رشد یافته ی شایسته ی رهبری جامعه ی سوسیالیستی تبدیل شود و در نتیجه بقول منصور حکمت دوباره زمینه ی مناسبی به تکوین دوباره ی چپ سنتی در جامعه خواهد بخشید. امروز طبقه ی کارگر ایران با توجه به سطح رشد جنبش سرنگونی و کلا جنبشهای اجتماعی مدرن و سوسیالیستی باید قادر باشد حداقل در کارخانه اقدام به ساختن سندیکا کرده و مشخصا جنبش مجامع عمومی را براه اندازد و اگر چنین توانایی را اکنون نداشته باشد باید دلایل آنرا در جاهای دیگری نیز جستجو کرد نه صرفا در سرکوب رژیم. بررسی این مسئله فرصت دیگری میطلبد، اما مهمترین نکته در این رابطه باید گفته شود این است که کمیته های کارگری خارج از کارخانه و جنبش کارگری با چنین توجیهات روشنفکرانه ای باعث میشوند میدان و فرصت رشد سطح مبارزه ی طبقه ی کارگر پایین مانده و نتواند بمثابه یک طبقه ی شایسته ی انقلاب سوسیالیستی رشد کند و همواره رسالت مبارزاتی خود را به گروههای خارج از جنبش کارگری انتقال دهد و این یک سم است. طبقه ی کارگر ایران قادر است در بستر جنبش خود رشد کرده و به خود آگاهی طبقاتی برسد و این در راستای حرکت این طبقه یک نیاز و ضرورت است. کمیته های کارگری بجای نقد حرکت خود با چنین توجیهاتی در صدد هستند مانع رشد جنبش کمونیسم کارگری شوند و این خطرناک است و باید جلوی آن گرفته شود. جنبش کارگری و جنبش کمونیسم کارگری در بطن آن تکمیل کننده ی هم هستند و کمیته های کارگری با این توجیهات خود در نظر دارند رابطه ی این دو جنبش بهم وابسته را قیچی کنند. و اجازه ندهند طبقه ی کارگر و کمونیسم کارگری بمثابه  دو جنبش بهم پیوسته رشد اجتماعی کنند و چپ سنتی با کمیته های کارگری خود مانع این رشد است. این قسمت بحث مهمی ست که حزب و جنبش کمونیسم کارگری بیشتر باید به آن بپردازد. با پرداختن بیشتر به این نکته اجازه ندهیم چپ سنتی در شکل دیگری اینبار با اساسنامه های خود بازی کند و "کمیته های کارگری" را به موسسات کوه پیمایی، ورزش و بحث و کتابخانه و در طول روزهای متمادی دعوا بر سر یک ماده از اساسنامه تبدیل کند. طبقه ی کارگر ایران قابلیت خود را در حرکتهایی مثل کارگران هفت تپه و غیره نشان داده است.
در هر حال، راه خروج از این بن بست کلی این است که فعالین موجود در این کمیته ها بنابر محیط کار و زیست خود تقسیم شده و به محافل سوسیالیستی درون کارخانه و یا محیط زیست واقعی خود تبدیل شوند و بعد از این هر محفلی در کارخانه یا محل زیست خود بر محور مطالبات کارگران و یا مطالبات مردم در محله ها جنبش ایجاد کرده و در نتیجه تشکل کارگری مربوط به آن مبارزه و جنبش را ایجاد کنند که ایجاد جنبش مجمع عمومی در راس و متن هر جنبش و تشکل کارگری قرار دارد. راه حل دیگر این است که این محافل سوسیالیستی کارگران باید با احزاب کمونیست کارگری ارتباط برقرار کرده و در ارتباط با آن قرار گیرند. ضمنا در چنین شرایطی محافل سوسیالیستی کارگران مورد اشاره میتوانند حرکت خود را بسمت کار علنی، با در نظر گرفتن شکلهای مختلف امکان آن، هدایت کنند. بحث مشخص در اینمورد  و کل این پراتیک پیشرو کارگری فرصت دیگری می طلبد.

26 دسامبر 2007

دیگر مقالات از خسرو دانش